پریدخت
برایت گریستم.
یعنی وجودت را ، حتی بیشتر از وجود خودم باور دارم. اما برای تسکین قلب ِ مجروح و زخم خورده ی تو، راهی نمی یابم. نه فقط برای تسکین و آرامش تو، بلکه برای پریدخت های بیشماری مانند تو که روح ِ دردمند ِ خود را لابه لای تمام ِ بی خیالی های روزمره زندگی پنهان می کنند.
چشمانم را می بندم و آرزو می کنم کاش اینجا نبودم. کاش نزذ تو بودم . بودم تا تو را در آغوش گیرم، موهای زیبایت را نوازش کنم و زمزمه کنم : به دنیا خرده مگیر. دنیا، این عاشقان ِ جان بر کف را آنقدر به خود دیده است که اضطراب و تلاطم ِ قلب ِ شکستنی و نازک تو ، روح او را نمی خراشد .. دنیا مثل من نیست که با اشک هایش ، اندوه کلمات در نامه هایت را بزداید.
کاش نزد تو بودم تا نه فقط برای تو، بلکه برای تمام ِ پریدخت هایی که نامشان در تاریخ گم شده است ، بگریم .